جدول جو
جدول جو

معنی زمین دیوار - جستجوی لغت در جدول جو

زمین دیوار
(زَ)
نام ورزشی است که استاده شده دستها بر دیوار بند کرده زور بر دیوار زده به شنو رونده یعنی ’دند’ می کنند... (غیاث) (آنندراج). در بهار عجم نوشته که ورزشی است که دستها بر زمین گذاشته هر دو پا را به دیوار زنند و در هندوستان این قسم ورزش را پادیوار گویند. (آنندراج) :
دیدن روی تواش ای مه نو ناچار است
ورزش مهر بکوی تو زمین دیوار است.
میرنجات (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زمین دار
تصویر زمین دار
دارای زمین، صاحب زمین، مرزبان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ وَ)
ناحیۀ تاریخی میان سجستان وغور. این ناحیه عبارت بوده است از درۀ وسیعی که رود هیرمند از جبال هندوکش تا بست در آن جاری است. بنابر مآخذ اسلامی، ناحیۀ حاصلخیز و پرجمعیت بوده است وچهار شهر عمده به اسامی درتل یا تل، درغش بغنین و شروان یا سروان و آبادیهای بزرگ داشته است. هیچیک از شهرهای مذکور امروز باقی نیست. شهر درتل به فاصله سه منزلی بر ساحل هیرمند واقع بوده و کوه زون که در آنجا مسلمانان دستهای بت معروف به زون را قطع کردند، نزدیک آن بوده. از شهری به نام خاش یا خواش نیز در زمین داور نام برده شده که محل آن نیز نامعلوم است و بعضی آن را از توابع کابل شمرده اند. (از دائره المعارف فارسی). ناحیتی است (از حدود خراسان) آبادان و بر سر حدیست میان غور و بست و او را دو شهر است ’تک’ و ’درغش’ و این هر دو ثغرند بر روی غور و اندر غش زعفران روید بسیار و پیوسته است به ناحیت ’درمشان’بست. (حدودالعالم). اندر شهر و سنۀ احدی و اربعمائه که امیر محمود رضی اﷲ عنه به غزو غور رفت بر راه زمین داور از بست و دو فرزند خویش را... و برادرش یوسف... را فرمود تا به زمین داور مقام کردند... و ایشان را آنجا بدان سبب ماند که زمین داور را مبارک داشتی که نخست ولایت که امیر عادل سبکتگین... وی را داد آن ناحیت بود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 111). در سنۀ خمس واربعمائه امیر محمود از بست تاختن آورد بر جانب خوابین که ناحیتی است از غور پیوستۀ بست و زمین داور. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 114). و امیر محمود رضی اﷲ عنه بدو سه دفعت هم از آن راه زمین داور بر اطراف غور زد وبه مضایق آن درنیامد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 120). رجوع به حبیب السیر، تاریخ سیستان، التفهیم بیرونی ص 199، احوال و اشعار رودکی ص 1118 و یشتها 2 ص 298 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
مرزبان. (دهار) (آنندراج) ، خداوند ده و ریش سفید ده. (ناظم الاطباء). دارندۀ زمین و صاحب ملک و مزرعه، به اصطلاح هندی، مأموری که مالیات اراضی سپردۀ بخود را جمع می کند و صد یک حق العمل بر میدارد. (ناظم الاطباء). واسطۀ میان مالک و زارع در هندوستان و آن مانند مستأجری باشد بااختیاراتی بسیار ظالمانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در هند، رباخوارانی که به زارعین قرض دهند و شرائط آن بقدری صعب است که الی الابد مدیون و اولاد او در قید این دین باشند. (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زمین دار
تصویر زمین دار
ملک دار مالک، مرزبان
فرهنگ لغت هوشیار
((~. خا))
کسی که زمین های بایر و بی صاحب را از راه های نامشروع تصرف می کند و به دیگران می فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمین دار
تصویر زمین دار
مالک، مرزبان
فرهنگ فارسی معین
فئودال، ملاک، دهقان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمین زراعتی
فرهنگ گویش مازندرانی